loading...
rozblag
گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 0 دوشنبه 15 مهر 1392 نظرات (1)

کفش هایم کو ؟

چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ .

مادرم در خواب است .

و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر .

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد

و نسیمی خنک از حاشیه سبز خواب مرا می روبد . ب

وی هجرت می آید : بالش من پر آواز پر چلچله هاست .

صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان هجرت خواهد کرد .

باید امشب بروم .

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم .

هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود .

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد

وقتی از پنجره می بینمحوری - دختر بالغ همسایه پای کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند

چیزهایی هم هست،

لحظه هایی پر اوج

مثلاً شاعره ای را دیدم آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش آسمان تخم گذاشت .

و شبی از شب ها مردی از من پرسید تا طلوع انگور،

چند ساعت در راه است ؟

باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را که اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم

و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست،

روبه آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند .

یک نفر باز صدا زد : سهراب !

کفش هایم کو ؟

گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 3 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

1. پیاله : درلغت به کاسه ای خرد گویند که بدان شراب نوشند. در اصطلاح متصوفه، پیاله در کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از موجودات پیاله ای است که ازآن مرد عارف شراب معرفت می خورد.

2. پیمانه : از پیمان + ه (پسوند نسبت و ابزار در لغت به معنی ظرفی که بدان چیزها پیماند. مکیال، فقیر، کیله و معیار و نیز آوند شراب ( و مجازاً خود شراب ) است. در تصوف باده حقیقت را گویند و چیزی را گویند که در وی مشاهده ی انوار غیبی نمایند که در دل عارف باشد.

 3. جام : در لغت به معنی کاسه و ظرفی است که در آن آشامیدنی نوشند و از جمله پیاله ی شرابخواری و مجازاٌ شراب را گویند. در تصوف، جام، در دل عارف سالک است که مالامال از معرفت است.

 4. چمانه : کدوی منقشی است که بدان شراب خورند، نیم کدوی تراشیدۀ رنگ ونگار کرده که د آن شراب می خورده اند و بیشتر مخصوص سبُکی بوده است، پیاله یا کوزه شراب، ظرفی چون صراحی و مانند آن که در آن شراب فرو می ریخته اند.

5. خُم : ازخنب، خمب، ظرف سفالین یا گلین بزرگ که در آن آب و دوشاب سرکه و شراب وآرد و مانند آنها کنند. خم کوچک را خمره یا خمبره گویند. خم برگترین ظرف شراب است که در آن شراب هم می ساختند.

 6. رطل : پیمانه و کیلی برای شراب که بیشتر از قدح بوده و انواع و اندازه های مختلف داشته است. گاهی نیز به معنی مطلق پیاله ی شراب آمده است.

 7. ساتگین/ ساتگن، ساتگینی، ساتگنی/ جام و پیاله بزرگ شرابخواری، واژه ای ترکی است و بر ظرفی بزرگ تر از جام اطلاق می کردند.

 8. ساغر، پیاله و جام شراب ظاهراً پیاله و جام و ساغر کوچک ترین آوند یا ظرف شرابخوری بوده اند اما تفاوت آن ها به درستی شناخته نیست.

 9. سبو، سبوی، آوندی سفالین و دسته دار که در آن آب و شراب و جز آن ها ریزند. در تصوف منبع فیضان نور حقیقت را گویند و کنایت از جام می وحدت است که از منبع فیض مطلق هر کسی را سهمی داده اند.

 10. شرابه : ساغر و پیاله، بتوان خُمی از شراب خوردن نتوان دو شرابه آب خوردن (امیرخسرو دهلوی)

 11. صراحی : گونه ای ظرف شیشه ای یا بلورین یا شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تَنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند. تنگ شراب به شکل حیوانات از جمله مرغابی(بط) می ساخته اند و از این رو در اشعار برخی سرایندگان از بط شراب/بط می / بط صهبا سخن رفته است.

 12. قدح/ واژه ای عربی، کاسه، به ویژه کاسه ای بزرگ که آن را دست به دست و دور می گردانیده اند. در تصوف، فیوضات را گویند.

13. قرّابه : شیشه شراب، قسمی شیشه شکم فراخ بزرگ تر از برنی، آوند شیشه ای برگی که در آن شراب و مانند آن ریزند.

 14. مینا که واژه ای فارسی و به گفته برخی پژوهشگران اصل آن واژۀ اوستایی است ولی برخی ریشه مینو به معنی آسمان و بهشت و زمرد دانسته اند.

گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 0 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

در این روزهای زیبای خداوندی بر آن شدیم تا یاد خدا را از زبان شاعر متعهد و فقیدمان دکتر قیصر امین پور در قلب و روحمان زنده تر کنیم. خداوند همه جا حاضر و ناظر است و از ما به ما نزديك تر است; و به فرموده حضرت مولا، قبل از هر چيز و بعد از هر چيز و با هر چيز است. از اين رو قرآن انسان را امر به تفكر و خود شناسي كرده است; چه اين كه اگر انسان خود را به درستي بشناسد، خدا را شناخته است. با اين حال بسيار مي شود كه اعمال انسان و صفات شيطاني او حجابي بين او و درونش، كه همان خداست، قرار مي دهد ; به گونه اي كه خود و خدا را به فراموشي مي سپرد. خود فراموشي كيفري است كه خداوند به سبب فراموش كردن او انسان را بهآن مبتلا مي كند.

پیش از اینها فکر می کردم

خدا خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

 بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

 اطلس پیراهن او آسمان

 نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب صدای خنده اش

 سیل و طوفان نعره توفنده اش

دکمه پیراهن او آفتاب

برق تیغ و خنجر او ماهتاب

هیچکس از جای او آگاه نیست

هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

 آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین بود

 اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

 مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود از خدا

از زمین، از آسمان، از ابرها

 زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

آب اگر خوردی، عذابش آتش است

هر چه می پرسی، جوابش آتش است

 تا ببندی چشم ، کورت می کند

 تا شدی نزدیک ،دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند

کج نهادی پای، لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می کند

در میان آتش آبت می کند

 با همین قصه دلم مشغول بود

 خوابهایم پر ز دیو و غول بود

نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

 هر چه می کردم همه از ترس بود

 مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

 مثل صرف فعل ماضی سخت بود

 مثل تکلیف ریاضی سخت بود

تا که یکشب دست در دست پدر

 راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه خوب خداست!

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

با دل خود گفتگویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

گفت آری خانه او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده وبی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

 می توان با این خدا پرواز کرد

سفره دل را برایش باز کرد

می شود درباره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

میتوان مثل علف ها حرف زد

با زبان بی الفبا حرف زد

میتوان درباره هر چیز گفت

می شود شعری خیال انگیز گفت....

تازه فهمیدم خدایم این خداست

 این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

 از رگ گردن به من نزدیک تر

 قیصر امین پور-ر وحش شاد

گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 1 سه شنبه 02 مهر 1392 نظرات (0)

بــاز هم مهر، بــاز هم مـهربـاني، بـاز هـم بهار ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

مدرسه ها بــــاز شد مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظار بودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند؛ مدرسه هایی که حالا پر از سر و صدا و شادی اند. مدرسه ها دیگر از تنهایی در آمده اند. مدرسه ها حالا یک عالم دوست دارند. یک عالم دوست کوچک و بزرگ.

مدرسه، خانه ای پر از کتاب، پر از دفتر، پر از کلمات، پر از تخته سیاه، گچ، معلم، خاطره، دانش. مدرسه و درختان گوشه ی حیاط آن، همان جا که پاتوق زنگ های تفریح است، همان جا که دل ها دور هم جمع می شوند، کلمه ها را بر زبان می آورند تا روزی خاطره شوند. آ

میختگی اولین روز مهر و آغاز پاییز روز هیاهوی دانش آموزان شاد روز معلم های صبور و مهربان روز ناظم های دلسوز و مدیرهای دوست داشتنی روزی که باز فراش پرتلاش، می رود به جنگ هر چه غبار ...

روزی که همه دیوارها، میزها و صندلی های مدرسه که از خواب تابستانی بیدار شده اند، به روی اهالی درس و دانش لبخند می زنند.

آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که می روند به سمت باغ دانایی.

هر روز، اول مهر است و هر روز، آغاز پاییز و هر روز آغاز آموختن، می خواهیم بیاموزیم. چشم به دهان معلم دوخته ایم تا بگوید و ما با جان و دل گوش کنیم و برای ابد در زندگی مان به یاد داشته باشیم.

کلاس اول، کلاس دوم... یکی یکی بالا آمدیم و آموختیم. یکی یکی مِهرها را پشت سر گذاشتیم، یکی یکی کلمه ها را بوسیدیم، یکی یکی در جمله ها نفس کشیدیم. صدای کلمات در گوش ماست؛ کلماتی که بهار می شود و از شکوفه های خود همه جا را عطرآگین می سازد. بهارها می آیند؛ بهارهایی که از مهر متولد شده اند؛ بهارهایی که نفس های سبزشان همه جا ما را دنبال خود می کشانند. بهار در بهار، مهر در مهر.

دفترت را بازکن. بوی کاغذ، بوی درخت به مشام می رسد. آغاز نوشتن است، آغاز خواندن است. به نام او شروع کن، به نام زیبایی های او. مهر است و آفتاب پاییزی دل را پر کرده است. خیابانی که به مدرسه می رسد، کوچه هایی که به مدرسه می رسد، چراغانی شده است، با آفتاب پاییزی. فرشته ها بال های زیبایشان را زیر پای بچه ها فرش کرده اند. راه مدرسه چقدر لطیف است. انگار پا روی ابرها می گذاری، پا روی جاده ای که تو را به سوی نور میبرد، نوری که در دل همه آدم های خوب دنیاست، نوری که دست ما را می گیرد و می برد به کوچه های آسمان، به سوی چشمه های زلال عشق، به سوی تمام خوبی ها.

مدرسه، کتاب، کلاس، هم کلاسی، ... چه واژه های زیبایی، همه مرا تا تو می رساند، تا دوست داشتن تو، تویی که این همه زیبایی را آفریده ای. دوستت دارم و دوست دارم بیشتر بشناسمت. دوست دارم بیشتر با تو آشنا شوم.

مدرسه جایی است که می توانم تو را بیشتر بشناسمت. پس مدرسه را خیلی دوست دارم. معلم با آن لبخند دلنشین، کلمه ها را مهمان دل هایمان می سازد و تخته سیاه، خاطرات سبز درختان را برایمان تعریف می کند و پنجره ی کلاس، چشمانمان را با پرواز کبوتران حیاط مدرسه، آشنا می سازد.

معلم تمام آنچه را که از سوی پنجره است، برایمان می گوید. می گوید تا بتوانیم از پنجره ی آگاهی ببینیم آن سوی جهان را، آن سوی زندگی را.

مهر است. کتاب را باز کن. بوی گل بلند می شود، بوی باران، بوی تبسم دریا، بوی نسیم خنک. کتاب را باز کن، کتاب را بازکن ...

 آفتاب پاییزی و صدای خنده ی بچه ها همه جا را پر کرده است. باز زنگ تفریح است. باز هم شادی این سو و آن سو حیاط می دود.

چه زیباست این لحظه ها. چه زیباست تفریح پس از خواندن و نوشتن. چه زیباست دست در دست هم کلاسی ها، تمام لحظه های مدرسه را نفس کشیدن، نفس کشیدن و جایی در دفتر خاطرات ثبت کردن. دفتر خاطرات مدرسه را باز کن و بنویس: باز هم مهر، باز هم مهربانی، باز هم بهار ...

گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 2 چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

بسمه تعالی

درپاسخ به شیوه ی تشخیص سوم شخص مفرد  ماضی نقلی از فعل اسنادی:

فعلِ «است»، گاه فعل اصلی جمله است و این زمانی روی می دهد که از مصدر"بودن" ساخته شده باشد و گاه فعل معین (کمکی) محسوب می شود و این زمانی است که قبلش صفت مفعولی آمده باشد ملاک ما  در تشخیص فعل "مصدر" است.

 به عنوان مثال:

در فعل "گفته است" مصدر "گفتن"  است پس فعل "است" برای کمک به صرف این مصدر آمده است دراین صورت فعل کمکی خواهد بود.

پاسخی دیگر:

1.   در سوم شخص مفرد، کلمه ی قبل از (است) اگر صفت مفعولی باشد یعنی بن ماضی + ﻪ فعل ماضی نقلی است مثل : گفته است  رفته است  شنیده است  خوانده است.

2.   استثناء کلمات ( خسته و [ مانده به معنی خسته]) صفت مفعولی هستند از نظر ساختمان، امّا مسند حساب می شوند مثل : خسته است، مانده استاستفعل اسنادی است زیرا خسته و مانده با جزء (تر) گسترش می یابد. مانند : خسته تر، مانده ترمعنی می دهد.

3.   هرکلمه ای غیر از صفت مفعولی، قبل از (است) باید مسند است چه اسم باشد چه صفت. مثلاً: او گل است .      میز چوب است.   گل زیباست. گل، چوب و زیبا مسند هستند.

4.   اگر قبل از فعل(است) صفت بیاید غیر از صفت مفعولی با(تر) قابل گسترش است و در نتیجه مسند است:او خوب است   خوب تر است خوب تر= مسند

نتیجه بحث :

او رفته است .  رفته است ماضی نقلی   او خسته است.  خسته مسند 

حرف گفتنی است. گفتنی مسند.

صفت مفعولی نشانه ی ماضی نقلی است به استثناء ، ( خسته = مانده).

گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 1 سه شنبه 10 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

زندگینامه: محمد بهمن‌بیگی (1299 -1389)

 

 محمد بهمن‌بیگی که از او به عنوان پدر آموزش عشایر یاد می‌شود، در سال 1299 در ایل قشقایی در خانوادهٔ محمودخان کلانتر تیره بهمن‌بیگلو از طایفهٔ عملهٔ قشقایی به هنگام کوچ دیده به جهان گشود.

هشت ساله که شد، پدر یک منشی استخدام کرد و به خانه آورد که هم به محمد درس بدهد و هم برای او نامه بنویسد. محمد دو سال نزد آن منشی درس خواند و الفبای سواد را آموخت. ده ساله بود که در راستای سیاست تضعیف عشایر و تخته قاپوی اجباری، پدرش را به تبعید به تهران محکوم کردند و شش روز پس از تبعید پدر، مادرش را نیز به گناه فراهم کردن آذوقه برای عشایر مخالف دولت، به تبعیدگاه همسرش فرستادند. بنابراین، محمد همراه مادر تبعیدی از کوه‌دشت به تهران آمد و در مدرسهٔ علمیهٔ تهران مشغول تحصیل شد.

پس از پایان دورهٔ دبیرستان به دانشکدهٔ حقوق وارد شد و دورهٔ کارشناسی حقوق را در سال 1321 به پایان رساند. او قبل از شروع به همکاری با اصل چهار ترومن، با معرفی یکی از سران ایل قشقایی به آمریکا رفت و پس از مدت بسیار کوتاهی به وطن بازگشت. از آن‌جا که در شهر و در کارهای اداری دوام نیاورد پس از چندی به ایل بازگشت.

او در ادامه فعالیت‌های خود به سمت آموزش عشایر رو آورد، و چادر سیاه ویژهٔ آموزش خود را از سال 1331 بر پا کرد. به این شیوه، نخستین آموزگار عشایر ایرانی می‌توانست در هشت ماه از تابستان و زمستان به مردم ایلش درس بدهد و آن‌ها را به روزگار خویش آگاه‌تر سازد.

همچنان که تقاضا برای بر پا کردن مدرسه افزایش می‌یافت، "ابتدا وزارت آموزش و پرورش می‌پنداشت که جز در صورت اسکان ایلات، که امری ضروری ولی خیلی طولانی بود، تاسیس مدارس امکان‌پذیر نیست." بهمن‌بیگی به سفارش یک دوست، می دانست که:" آمریکایی‌ها می‌توانند به او کمک کنند. آن‌ها پیش از این کمک‌های زیادی برای اصلاح و برپایی مدرسه‌های روستایی پرداخته‌اند." در همان زمان یک برنامهٔ همکاری فنی و اقتصادی با عنوان اصل چهار در ایران آغاز شده بود. سفارش آن دوست باعث شد که بهمن‌بیگی به دیدار مدیرکل اصل چهار در استان فارس برود و توسط آقای گیگن روند کارها را سرعت بخشد.

بهمن‌بیگی توانست به کمک دوستانی که با او همراه شدند برنامه‌ای را با پنج اصل در زمستان 1332 به تصویب برساند که طی پیام رسمی به ریاست آموزش و پرورش استان فارس برای اجرا ابلاغ شد. بر پایهٔ برنامهٔ آموزش عشایر باید برای پایه‌های اول تا چهارم مدرسه‌های سیار و برای پایه‌های پنجم تا نهم مدرسه‌های شبانه‌روزی بر پا می‌شد. همچنین، باید یک مدرسهٔ تربیت معلم ویژهٔ عشایر برای جذب دانش‌آموزان با مدرک پایان کلاس نهم ساخته می‌شد و گروهی برای نظارت بر مدرسه‌های چادری نیز به وجود می‌آمد. با وجود این، تنها به بر پایی مدرسه‌های چادری و کار نظارت بسنده شد و 78 مدرسه در ایلات و عشایر بنیان‌گذاری شد. ادارهٔ این مدرسه‌ها با آقای بهمن‌بیگی و دو ناظر دیگر، بیژن بهادری کشکولی و نادر فرهنگ دره‌شویی، سپرده شد.

ازآن‌جا که در میان عشایر نتوانستند افراد باسوادی برای آموزش پیدا کند، آموزگاران دیپلمهٔ شهری را با وعدهٔ استخدام رسمی و فراهم کردن امکانات لازم برای آسایش آن‌ها به سوی ایل کشاندند. اما پس از یک سال روشن شد که این آموزگاران نمی‌توانند در میان عشایر زندگی کنند و به هنگام کوچ با آن‌ها همراه شوند. به بیان بهمن‌بیگی:"بچه شهری در ایل می‌ترسید و آب می‌شد و سگ زرد را شغال می‌دید." از این رو، چاره را در آن دید که از خود ایلیاتی‌ها داوطلب بگیرد و آن‌ها را آموزش بدهد و برای آموزگاری آماده سازد.

همه جور آدم داوطلب این کار شده بودند و بهمن‌بیگی همهٔ آن‌ها را امتحان می‌کرد که خط و حساب بدانند. سپس، آن‌ها را به کدخدا می‌سپرد و ماهی 90-80 تومان برایشان دستمزد تعیین می‌کرد. اما به دلیل سواد کم آن‌ها، همواره در کنارشان می‌ماند و آن‌ها را راهنمایی می‌کرد. در واقع او از همهٔ مدرسه‌های عشایری دور و نزدیک بازدید می‌کرد و مدرسه‌ای نبود که خودش تک تک دانش‌آموزانش را آزمایش نکرده باشد. یکی دیگر از راهکارهایی که باعث پیشرفت کار بهمن‌بیگی شد، دعوت از دولت‌مردان و اثرگذاران آن زمان برای سفر به آن مناطق بود؛ دعوت به ایل، پذیرایی گرم سنتی و ایلیاتی با همهٔ توش وتوان و سپس سواد و توانایی و استعداد نوشکفتهٔ بچه‌های ایل را به رخ کشیدن، به امید جذب حمایت مالی و قانونی دولت. در یکی از این برنامه ها، دکتر کریم فاطمی، مدیرکل آموزش و پرورش فارس، همراه جمعی از معاونان و مدیرکل‌های ستادی وزارت، از مدرسه‌های سیار دیدن کردند. نتیجهٔ دیدار آن شد که: وزارت موافقت کرد حقوق آموزگاران را بپردازد، فاطمی یکی از پشتیبانان این برنامه شد و از بهمن‌بیگی خواستند به استخدام آموزش و پرورش درآید و این کار را به طور رسمی ادامه دهد.

نهادی شدن آموزش در عشایر پس از ده سال با حمایت اصل چهار ترومن و پشتیبانی دکتر کریم فاطمی به ثمر رسید و طرح تعلیمات عشایر در هشت‌صد و نودمین نشست شورای عالی فرهنگ در تاریخ 10/10/1334 به تصویب رسید. از آن تاریخ آموزش عشایر توسعه یافت و پایدار شد و بر پایی مدرسه‌های عشایری به عشایر استان فارس محدود نشد و فرزندان عشایر از ایل‌های آذربایجان تا مرزهای شمال شرقی خراسان، از نعمت مدرسه و سواد برخوردار شدند.

بهمن‌بیگی دانشسرای تربیت معلم عشایری را بنیان‌گذاری کرد. اما کارشناسان آموزش و پرورش معتقد بودند که او در کار آموزش و پرورش صاحب‌نظر نیست و تدریس در دانشسرای تربیت معلم کار افراد متخصص و تحصیل‌کرده‌های دانشسرای عالی است. به این ترتیب، بهمن‌بیگی طی 26 سال سرپرستی آموزش عشایر را به عهده داشت.

دوران بازنشستگی محمد بهمن‌بیگی بیشتر به ثبت تجربه‌ها و خاطره‌ها و نظریه‌های او در زندگی و کار با عشایر و آموزش و پرورش گذشته است که حاصل آن چند کتاب در قالب داستان‌هایی گیرا و خواندنی است.

1.عرف و عادت در عشایر فارس، انتشارات بنگاه آذر، 1324 چاپ دوم انتشارات نوید شیراز 1381
2. بخارای من ایل من. انتشارات آگاه، 1368
3. اگر قره‌قاچ نبود. انتشارات باغ آدینه، 1377
4. به اجاقت قسم.

5. طلای شهامت . انتشارات نوید شیراز1387

علاوه بر این کتاب‌ها کتاب «نوشته‌هایی درباره محمد بهمن بیگی و آثار او» به کوشش اسماعیل احمدی، ابوالفتح امیری و کهزاد رنجبرنیز در سال 1384 از سوی  نشر ویژه نگارمنتشر شد.

بهمن بیگی روز 11 اردیبهشت  1389 بر اثر عفونت ریوی در 90 سالگی درگذشت. 

گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 0 یکشنبه 25 فروردین 1392 نظرات (0)

به نام خداوند جان و خرد

همکاران ارجمند سلام

ضمن سپاس از دوستانی که در مسابقه ی هم اندیشی پویا و  جویبار لحظه ها شرکت نمودند.

اسامی برگزیدگان این ۲ مسابقه را به اطلاع شما می رسانیم:

در هم  اندیشی مرحله ی  اول همکاران ناحیه ۱ خوش درخشیدند که به نفر  اول از طرف استان و نفرات دوم و سوم از طرف ناحیه تقدیر نامه اهداء خواهد شد:

  1. سرکار خانم لیلا کوهستانی            نفر اول
  2. سرکار خانم اکرم مرتضوی                نفر دوم
  3. سرکار خانم اکرم رحیمی کاشانی     نفر سوم

همچنین در مسابقه ی جویبار لحظه هاسر کار خانم لیلا کوهستانی حائز کسب رتبه شده اند.

امید آن داریم که ما را از نظرات خود بهره مند سازید منتظر دیدن و شنیدن نظرات شما هستیم.

گروه ادبیات ناحیه یک استان قم بازدید : 0 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

 

خدایای رحمان نوید میلاد سال نو را بر دوش نسیم بهاری گذاشت تا این امانت سبز را به رسم آغاز به خالق سپارد.

سال نو و تولد دوباره طبیعت، عید فرخنده و کهن نوروز باستانی را که یادگار نیاکان و پیام‌آور دوستی، عشق و محبت، با لطافت گیاه و خرمی طبیعت، و تحول به مراحل نیکوتر و برتر است باز در صحنه ی گیتی به اجرا در می آورد .

 

یادت همه روز خوشتر از عید                     کاین منشا شادی جهان است


سال نو مبارک .

بسمه تعالی

برگزاری کارگاه آئین نگارش

به اطلاع کلیه ی همکاران ناحیه ی یک می رساند کارگاه آئین نگارش با حضور استاد ارجمند جناب آقای هنرمند روز دوشنبه ۱۱/۱۰/۹۱ ساعت ۱۵:۳۰ در پژوهش سرای زرین اقبال برگزار می گردد.

امید است با حضور خود در هرچه بهتر برگزار شدن کارگاه ما را یاری نمائید 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 81